نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خیلی وقته که توکوچه پس کوچه های تنهایی

خیلی وقته که توکوچه پس کوچه های تنهایی دنبال یه ردپایی ازتو  میگردم اما دریغ

 

ازیک جای پا...دلم برات تنگ شده برای چشمات برای صدات

برای نوازش دستات

 

الان تو کدوم بستر هم اغوش کی هستی

دل به عهدوپیمون کی بستی

 

باخیال کی دلت رومیسپری به رویا

 

باصدای کی چشاتوهدیه میکنی به بارون

 

دلم هوای روزی رو کرده که زیر بارون بدون چترنشسته بودیم کاش اون

لحظه ها

 

هیچ وقت تموم نمیشد چه قدر سخته زندگی تو این فضای بی نفس

 

دریادم میمانی  ای رویای اسمانی


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:55 | |







ای مهربان!

ای مهربان! کاش به ویرانه های متروکه قلبم راه میافتی که پذیرای مهمان

است. کاش دستان لرزانم را که همواره برای سلامتی و طول عمرتو به

سوی آسمان بلند است می دیدی.کاش زردی گونه هایم راکه با آمدن تو

گل می اندازداحساس می کردی.کاش کینه را در قلبم محکوم به حبس ابد

میکردی یا آن را به دارمی آویختی.کاش گذشته هارا ازخاطرات محو می

کردی.کاش بی تفاوت از کنارخواهشهای قلبم گذرنمی کردی.کاش

تاروپودوجودم راآنچنان گره کور نمی کردی که تا ابد نتوان آن را باز

کرد.کاش مرا مغرورنمی پنداشتی و باورم می کردی، کاش...

 

(( بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم

باشد که نباشیم و بدانند که بودیم))


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:54 | |







عزيزم سلام يه چيزي بيا بي وفا بشيم

عزيزم سلام يه چيزي بيا بي وفا بشيم

دوست دارم که ما يه جور از همديگه جدا بشيم

فکرشو کردم و گفتم واسه چي ديوونه شيم

 

بهتره ما هم مث تموم عاقلا بشيم

 

هدف من و تو از حرفهاي زيبامون چيه

 

کاشکي تصميم بگيريم با يکي آشنا بشيم

 

مي دوني ديدم نمي شه من و تو با هم باشيم

 

هر کدوم بايد بريم دوباره مبتلا بشيم

 

ما دو تا اسير همديگه شديم يه جور بد

 

کاش فراموش کنيم و از دست هم رها بشيم

 

دور شديم از حرفهاي روزاي آشنايي مون

 

سخته اما بيا باز مث غريبه ها بشيم

 

ستاره خواستم بچينيم ديگه دستم نرسيد

 

ما بايد نزديکتر از اين ستاره ها بشيم

 

يه چيزي مث يه شک من و رها نمي کنه

 

بيا امشب و من و تو غرق دعا بشيم

 

فکرش و کردي ديگه خدا ما رو دوست نداره

 

بيا باز بنده هاي عزيز واسه خدا بشيم

 

خواستم امتحان کنم تو رو ببينم چي مي گي

 

بيا به هر چي که بود تو شعر بي اعتنا بشيم


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:49 | |







مثل گنجشکی که ، زیر برفا مونده

مثل گنجشکی که ، زیر برفا مونده

همه ی دلتنگیم ، پیش تو جا مونده

یه نفر اینجاست که ، تو رو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش ، برف می باره هنوز

یه نفر منتظره تو بهارش باشی

تا کنارت باشه تا کنارش باشی

یخ زدن دستای من ، زل زدن به رد پات

دستامو ها میکنم ، کوه و جا به خنده هات

شاخه ها خشکیدن ، ریشه هام از دردن

شونه هام میلزن ، استخونام سردن

یه نفر اینجاست که ، تو رو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش ، برف میباره هنوز

رد چشمامو نگاه کن ، دستامو بگیر تو دستات

یخ این دستمامو وا کن ، خنده هات سبزه عیدن

خنده هاتو دوست دارم ، من و با خنده صدا کن

با یه ذره مهربونی ، منو و پر کن از جوونی

کی بهارو دوست نداره

عزیزم خودت میدونی

فصل فصل تو که عشقه

چهار فصل من بهاره

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:24 | |







مینویسم...

مینویسم...

دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی

دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

دوستت  دارم  چون  دوستت دارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:21 | |







شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم


شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:40 | |







تو را گم می کنم

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:29 | |







هیچ جز حسرت نباشد کار من

هیچ جز حسرت نباشد کار من

بخت بد بیگانه ای شد یار من

بی گنه زنجیر بر پایم زدند

وای از این زندان محنت بار من

وای از این چشمی که می کاود نهان

روز و شب در چشم من راز مرا

گوش بر در مینهد تا بشنود

شاید آن گمگشته آواز مرا

گاه می پرسد که اندوهت ز چیست

فکرت آخر از چه رو آشفته است

بی سبب پنهان مکن این راز را

درد گنگی در نگاهت خفته است

گاه می نالد به نزد دیگران

کو دگر آن دختر دیروز نیست

آه آن خندان لب شاداب من

این زن افسرده مرموز نیست

گاه میکوشد که با جادوی عشق

ره به قلبم برده افسونم کند

گاه می خواهد که با فریاد خشم

زین حصار راز بیرونم کند

گاه میگوید که : کو آخر چه شد

آن نگاه مست و افسونکار تو ؟

دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم

نیست پیدا بر لب تبدار تو

من پریشان دیده می دوزم بر او

بی صدا نالم که : اینست آنچه هست

خود نمیدانم که اندوهم ز چیست

زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست

همزبانی نیست تا برگویمش

راز این اندوه وحشتبار خویش

بیگمان هرگز کسی چون من نکرد

خویشتن را مایه آزار خویش

از منست این غم که بر جان منست

دیگر این خود کرده را تدبیر نیست

پای در زنجیر می نالم که هیچ

الفتم با حلقه زنجیر نیست

آه اینست آنچه می جستی به شوق

راز من راز نی دیوانه خو

راز موجودی که در فکرش نبود

ذره ای سودای نام و آبرو

راز موجودی که دیگر هیچ نیست

جز وجودی نفرت آور بهر تو

آه نیست آنچه رنجم میدهد

ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:27 | |







الهی بمیرم

الهی بمیرم اگه باز ببینم غمی توی چشات

الهی که  باشه برای دل  من تمومی دردات

الهی بمیرم  واسه  اون نگاهت  که اونقدر نجیبه

الهی بمیرم واسه اشک چشات که خیلی غریبه

بمیرم الهی واسه  تو ، تویی که  گریه کردی

تویی که لحظه لحظه غمارو با من سر میکردی

دیگه گریه بس کن بزار  واسه من  تموم غماتو

بزار  من بمیرم که  طاقت ندارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:24 | |







اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
 
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
 
اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
 
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است
 
دريا و من چه قدر شبيه هم ايم
 
گرچه باز من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
 
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
 
دريا كه از اهالي اين روزگار نيست
 
امشب ولي هواي جنون موج می زند
 
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
 
اي كاش از تو هيچ نمي گفتم اش
 
ببين دريا هم اين چنين كه من ام بردبار نيست


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:18 | |







ميگن هيچ عشقي تو دنيا مثل عشق اولين نيست

ميگن هيچ عشقي تو دنيا  مثل عشق اولين نيست

مي گذره يه عمري اما از خيالت رفتني نيست

داغ عشق هيچكي مثل اونكه پس مي زنتت نيست

چه بده تنها شي وقتي هيچ كسي هم قدمت نيست

چقده سخته بدوني اونكه مي خوايش نمي مونه

كه دلش يه جاي ديگست و همه وجودش مال اونه

چه بده براي  اونكه جون ميدي غريبه باشي

بگي مي خوام با تو باشم بگه مي خوام كه نباشي

 

http://elnazjonam.loxblog.com/upload/elnazjonam/image/postal-card-4-www_3sotdownload_com.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:6 | |







همه دنيام شده ديوار پر از ديواراي سنگي

گفت و گو با خدای مهربان

همه دنيام شده ديوار پر از ديواراي سنگي

نمي كشن منو دردا همين درداي دلتنگي

صبوري هاي دل با من/ به من برگشتنت با تو

چه قدر دوري ازم عشقم چه قدر راهه ازم تا تو

رهام كن از هجوم درد از اين تنهاييه هرزه

به دلتنگيه من برگرد به دنيايي كه بي مرزه

كشندست زهر تنهايي كه من هر لحظه مي نوشم

همين لحظه منو درياب بيا برگرد به آغوشم

بدون تو يه آوارم اسير صدتا ديوارم

تا وقتي كه نفس باشه به داشتنت اميدوارم

پرم از حس دلتنگي از اشك و گريه بسيارم

از هر چي بين ماست خستم از اين ديوارا بيزارم

ولي بازم يه ديوونم تويي عشقم همه جونم

تا روز مرگ من جز تو به هيچ كس دل نمي سپارم

اگه حتي به من عشقي نداشته باشي ممنونم

تو روز مرگ من با عشق تا پاي جون دوست دارم

برگرد برگرد به آغوشم عشقم كه ديگه نمي تونم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:4 | |







حتی نگفتیم خداحافظ

حتی نگفتیم خداحافظ.
تو هم رفتی ، مثل همۀ قصه های تکراری زندگی من.حالا تو فقط ، تکرار دوباره یک قصۀ کهنه هستی.
دیگر نه اصراری به ماندنت و نه انکار رفتنت...هیچ چیزی در من نیست جُز مشتی تصویر و خاطره که می گذارم توی صندوقچه کنار همۀ رفته ها.
نه اشکی ، نه بغضی ، نه حتی نگاهِ لرزان نگرانی که از تکرارش خسته ام.این یک بار را می خواهم صاف و مستقیم خیره شوم به چشمانم و بگویم به درک!این رفتن برگشتنی نداره...
تو باور کن که من خوشبختم و به بختِ خویش، خوش خیال می خندم و نمی خواهم بزرگ شوم و فقط می خواهم برای بزرگ شدنم رویا ببافم.با سری که روی شونه های خودم گذاشتم نه شانۀ دیگری که به هیچ شانه ای امیدی نیست.چه دلتنگ باشم و چه نباشم.
باور کن می روم و دیگر به هیچ هوایی برنمی گردم. حتی آفتابی ترین هوا هم گرمم نمی کند ، بس که اینجا سرد است.هوای عاشقی هایم حواله به همان دلتنگی های گاه و بیگاه. بگذار فقط خاطره باشند و چند خطی روی بی خطی های این گذر، برای دلم که طعمش را یدک بکشد ، برای فرداها که آن هم نمی دانم برای چه؟! برای خالی نبودن عریضه و غریزه شاید ...
اصلا دلم میخواهد آنقدر در رفتن فرو روم که راه بازگشت را گم کنم و هی دور شوم و دور شوم.
می بینی؟!
بس که اندوه به جانم بارید ، خرافات مثل علف هرز در حرفهایم رویید...
از اندوهگین بودنم که فاکتور بگیری ، انگار حالم خوب است و دلتنگی ها را هم خیالی نیست و گور بابای زندگی که خیال منبسط شدن ندارد...


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:1 | |







اون همه ناله

اون همه ناله و بی قراری اون همه غصه و گریه زاری حق من نبود    که اینجور تو بخوای بری و رو دل من پا بذاری

مگه من دوست نداشتم تو بگوووو؟؟؟  مگه من چی کم گذاشتم تو بگووووو؟؟؟

تو بگو چرا بریدی از دلم ؟؟؟؟    تو چه جور دلت اومد بگی برم؟؟؟

تو بگو چجور ازت دل بکنم ؟؟؟   تو می دونی عشقم عاشقت منم

تو بگو اگه بری چکار کنم؟؟؟ چجوری پاییزم و بهار کنم؟؟؟

اون همه زخم زبون شنیدم من به خاطر به تو رسیدن  از دل و جون خودم گذشتم اما آخرش از توچی دیدم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:59 | |







رفتی ولی یاد تو واسم شده

86e8047392dc7ae2282d148976eae265 فانتیزی ترین پوستر های عاشقانه جدید

رفتی ولی یاد تو واسم شده زندگی  نمی دونم دست تو نشسته تو دست کی

بهت می گم ما رفتیم از دست تو شکستیم وفا به ما اومده دل به کسی نبستیم

عیبی نداره برو تنهایی عادت شده دورویی و دروغی رسم رفاقت شده

دوباره چشمای من سراغ تو می گیره وقتی میبینه نیستی شوق چشام میمیره

نمی دونی تو قلبم چه آرزویی داشتم رفتن تو یه روزی من که باور نداشتم


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:58 | |







انگار نه انگار

انگار نه انگار که واست میمردم انگار نه انگار غصتو می خوردم

انگار نه انگار عاشقت بودم و انگار نه انگار دل به تو سپردم

با کی داری لج می کنی با این دل عاشق من هر چی می خوای بگی بگو تنه به عشق من نزن

اصلا واست مهم نبود که این دلم اسیره برات فرقی نداره کی واست میمیره

رفتی و از غم تو من شکستم خالی گذاشتی عاقبت تو دستم

خدا ببخش این گناه من رو قد خدا من تورو می پرستم

اصلا خیالتم نبود این که شکستی دلمه بی اعتنا بودی رفیق حالا رفیق من غمه

این همه عشق و عاشقیم این همه دلدادگیام تقصیر تو نیست می خورم چوب همه سادگیام


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:54 | |







صدات زدم رفتي چرا؟گفتم بمون تورو خدا

صدات زدم رفتي چرا؟گفتم بمون تورو خدا

نبودنت چه سخته نيستي دستاتو بگيرم

توي هر نگاه به عكست روزي صد دفعه ميميرم

چوبشو خوردم آخرش ديدي چي اومد به سرم

تو جاده هاي بي كسي  يه عمر كه دربدرم

تو با بي وفايي  آخر به جداييمون رسيدي

مگه تو نگاه من رو قبل رفتنت نديدي؟

رفتي تو بي اعتنا تنها شدم اي بي وفا

حالا دیگه تنهايي همراه منه

تنها چيزي كه مي مونه ناله  و آه منه

ناله ي اين دلمو هديه كردم به بي كسي

hwj1o2qkolxh48wajz71.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:53 | |







رو قبلم نکنید من هنوز منتظرم که بیاد از در ببینم روی ماه اون گلم

رو قبلم نکنید من هنوز منتظرم که بیاد از در ببینم روی ماه اون گلم

دوتا یادگاریاش و آره واسم بیارین یکیش و رو سینم و یکیش رو لبهام بذارین

ای خدا امون بده نذا بی کس بمیرم ای خدا کاری بکن عشقمو بازم ببینم

مگه تو نگفتی عاشقم و  برات عزیزترم  پس بگو فرشته ی مرگم نیاد دورو ورم

دردت به جونم کجایی؟؟؟ نا مهربونم کجایی؟؟؟ شاید که منتظر نشستی روزی سر مزار بیایی

حالا که من نیمه جونم محتاجم به تو همزبونم فردا سر قبرم بیایی نمونده جز استخوانم

واسه اولین بار با تو قهرم/ با تو قهرم نیای سر قبرم

واست ارزش نداشتم بی وفا قلبمو شکستی می دونم حالا پیش غریبه ها نشستی

دیگه نمیاد اون بی وفا آه ای خدا/ آه ای خدا زجرو زجه دیگه بسه روحم  ز جسمم کن جدا


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:50 | |







ای کاش

ای کاش که در نیمه ی این راه
فریاد نمی زدی که برگرد...
ای کاش که این قصه نمی شد

ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند

ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
در باغچه کوچک تو باز نشیند
تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
آشفتگی حال تو را خوب ببیند

ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
باران وفاداری من بر تو ببارد

ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش...
فریاد نمی زدی که برگرد...


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:57 | |







خستــه ام می فهمیــد؟!

خستــه ام می فهمیــد؟!
خستــه از آمــدن و رفتــن و آوار شــدن.
خستــه از منحــنی بــودن و عشـــــق.
خستــه از حــس غریبــانه این تنهـــــــایی.
بخــــدا خستــه ام از اینهمه تکــرار سکــــــــوت.
بخــــدا خستــه ام از اینهمه لبخنـــد دروغ.
بخــــدا خستــه ام از حادثــه صاعقــه بودن در بـــاد.
همـــه ی عمـــــــر دروغ،
گفتــه ام مـــن به همـــه.
گفتــه ام:
عاشــق پــروانه شـــدم!
والــه و مســـت شـــدم از ضربان دل گل!
شمع را می فهمــــم!
کذب محـــــض است،
دروغ اســـــت،
دروغ!!
مـــن چـــه می دانـــم از،
حـــس پـــروانه شـــدن؟!
مـــن چـــه می دانـــم گل،
عشــــق را می فهمــــد؟
یا فقــــط دلبریش را بلـــد است؟!
مـــن چــــه می دانم شمع،
واپسین لحظـــه مرگـــــ،
حســــرت زندگیــــش پروانه اســــت؟
یا هراســــان شده از فاجعه ی نیست شـــدن؟!
به خدا مـــن همه را لاف زدم!!
بخـــدا مـــن همه ی عمـــر به عشاق حسادت کردم!!
باختـم مـــن همه ی عمـــر دلــم را،
به ســـراب !!
باختم مـــن همه ی عمـــر دلم را،
به شــب مبهــم و کابوس پریـــدن از بام!!
باختم مـــن همه ی عمـــر دلم را،
به هراس تر یک بوســـه به لبـــهای خـــزان!!
بخــــدا لاف زدم،
مـــن نمی دانم عشــــق،
رنگ ســـــرخ است؟!
آبیســــت؟!
یا کــــه مهتاب هر شب، واقعــــاً مهتابیســـت؟!
عشــــق را در طـــرف کودکیم،
خـــــواب دیــدم یکـــبار!
خواســـتم صــــادق و عاشــــق باشم!
خواســـتم مســـــت شقـــایق باشم!
خواســـتم غــرق شـــوم،
در شــــط مهــــــــر و وفـــــا
امـــــــــا حیـــف،
حــــس مـــن کوچــــک بود.
یا که شــــاید مغلــــوب،
پیــــش زیبـــــایی ها!!
بخــــــدا خستـــه شــــدم،
می شــــود قلــــب مرا عفــــو کنید؟
و رهــــایم بکنیـــد،
تا تـراویــــدن از پنجره را درک کنـــم!؟
تا دلــــم باز شـــــود؟!
خستــــه ام درک کنید.
می روم زندگیـــــم را بکنــــم،
می روم مثل شمــــــا،
پی احساس غریبــــم تا باز،
شــــــــاید...!!! عاشق بشوم!!


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:10 | |







گفتی برو...

گفتی برو...

گفتم به چشم.

اين بود کلام آخرين...

گفتی خداحافظ تو...

گفتم همين؟؟؟ گفتی همين!!!

گريه نکردم پيش تو با اينکه پرپر می زدم...

با خون دل از پيش تو رفتم و باز نيومدم...

بازی عشق تورو جانانه باختم،

مثل یک بازيگر خوب مردانه باختم...

همه ی ثروت من تحفه ی درويش...، نفسم بود که به تو شاهانه باختم

لبخند آخرين من، دروغ معصومانه بود...

برای پنهان کردن، داغ دل ويرانه بود...

من ماتِ مات از بازی شطرنج عشق می آمدم،

شاه مهره ی دل رفته بود، من لاف بردن ميزدم...

قلعه ی دل،اسبِ غرور... لشکر تارو مار عشق،

دارم به نازِ رخ تو اين همه يادگار عشق...

گفتم ببر هرچی که هست، رقيب جلد چيره دست...

گفتی، تو مغروری هنوز... با فتح اين همه شکست...

بازی عشق تورو جانانه باختم،

مثل بازيگر خوب مردانه باختم

همه ی ثروت من تحفه ی درويش...، نفسم بود که به تو شاهانه باختم...


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:5 | |







اینجا دگر همه مرا از یاد برده اند

اینجا دگر همه مرا از یاد برده اند

دلم گرفته است باور نمیکنی؟

هیچکس نمیداند تنهایی من به چه اندازه

بزرگ است...!!

تنها چشمان گریانم مرا آرامشی ست در شب،

من از شب هم گذشتم، لیکن اشکهایم همچنان جاریست...

این تنهایی من است که آسمان دلم را اشک باران کرده

اکنون به که پناه برم؟؟؟

کیست که میداند تنهایی من به چه اندازه بزرگ است؟

آیا هنوز هم او با من است...!!؟؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:3 | |







دوست دارم بگویم سلام

دوست دارم بگویم سلام

ولی دلم می لرزد،

آخر می دانم از پس هر سلامی وداعی تلخ به انتظار نشسته است

دوست دارم یک دل سیر نگاهت کنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که از پس نگاه دلم را پاره پاره جا خواهم گذاشت

دوست دارم قلبم را برایت هدیه کنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که برای اینکار هم باید ته صف زنبیل دل به دست انتظار بکشم

دوست دارم عشقم را فریاد بزنم

ولی باز دلم می لرزد

می دانم که فریادم هم به جایی نمی رسد

دوست دارم ،دوستت بدارم

این بار انگار دلم نلرزید

چون خوب می دانم که هیچکس مرا از این حس نمی تواند جدا کند

حتی آن چشمهای افسونگر عاشق کشت

اری ...

من با خیالتم خوشم...


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:59 | |







غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند ...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا و ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...خـانه تـکانی دلـت مبـارک


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:56 | |







بيدارم کن

بيدارم کن و

بگو که هنوز دنيا پر از قشنگيه .

بگو که همه اين سياهی ها دروغه و وقتی صبح بشه بازهم پرنده کوچولو با ترنم محبتش گلها روازخواب بيدار می کنه .

بگو هنوز هم خورشيد می آد و با دستهای پر از نورش شب سياه رو می بره .

بگو که هنوز روی گلبرگهای ظريف شقايق ، يه جايی برای شبنم ها هست .

بگو که هنوز ميشه توی چشمهای يه غريبه خيره شد و از عشق گفت .

بگو که ميشه يه گوشه دنيا يه جايی برای اشکهای دلتنگی پيدا کرد .

بگو که اینهمه دروغ و کينه فقط مال قصه هاست و وقتی به آخرش برسی همه چيز دوباره عوض ميشه .همه سياهی ها دوباره سفيد ميشه .

بگو که هنوز شاهزاده شهر پریون بااسب سفيدش می آد وعاشق دختر فقيرميشه واونو با خودش به شهررويا می بره .

بگو که آدمهای بد فقط مال تو قصه هان ، بگو که هنوز همه همديگه رو دوست دارن و هنوز دستی پيدا ميشه که دستهای محتاج به نوازشت رو توی دستاش بگيره .

کاش زودتر يکی بياد و از اين کابوس بيدارم کنه .

بيدارم کنه و

بگه تمام اين پليدی ها فقط يه خواب بوده .

بگه که هنوز دنيا ، يعنی يه جای قشنگ و امن برای دوست داشتن و دوست داشته شدن


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:8 | |



صفحه قبل 1 ... 44 45 46 47 48 ... 112 صفحه بعد