نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عـشـق مـن جـز غم دلواپسي نـيسـت

عـشـق مـن جـز غم دلواپسي نـيسـت
آخه قلـبـم مثل قـلـب کـســي نـيسـت

تو به تصويري چه کودکانـه دل باختـه اي
منو اونجوري که در بـاور خـود ساخته اي

تو به نقشي که چه دوره از من
عکـس ماهـه تـوي آب روشــن

تـوي رويــايـي مـثـل بــيــداري
تو مي خواي که ماهو از برکه بياي برداري


عشق من جز غم دلواپسي نيست
آخـه قـلـبم مثل قلب کسي نيست

من پر از احساسم
تو پر از احساسـي
واي اگر قلب منو نشناسي

بيا با عشق و احساس منو دوباره بشناس
بيا با عشق و احساس منو دوباره بشناس


من نه عمري پشت شيشه چون عروسک بودم
نـه کـه خـفـتـه بـيـن پــنـبـه هـا و پــولـــک بودم

من اگـر سـردار عـشــقـم يا کـه پـاک باخـتـه ام
ســرنوشــتم رو با دســتـاي خــودم سـاخته ام

قـصـه ها گـذشـتـه بـر مـن تــا بـدونـم کـيسـتم
سر گذشتم هر چه بوده من پشيمـون نيـسـتم

يه زمان عاشــق و گـاهـي تـوي آغـوش هـوس
هـــر چـــه بــوده انــتــخــاب مـن بــوده و بــس...


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:49 | |







بنال ای نی که من غم دارم امشب

بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف!!!
که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که در دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش زمحرم دارم امشب

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:45 | |







اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد

اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد
پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد
 اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید
 مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید
 اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن
 ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن
 اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم
 پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم
 اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم
 من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم
 اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود
 دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود
 اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت
 تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت
 اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد
 قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد
 اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور
 یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور
 اگه تو مال من بودی ،‌ می ذاشتمت روی چشام
 بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام
 اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت
 شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت
 اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت
 آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت
 اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی
 پس می رم و می کشمت پیش خودم تو نقاشی


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:43 | |







وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
 
تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود
 
تنگ بلوری دلت درست مث دل من
 
کلی لبش پریده بود همش پر ترک بود
 
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
 
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
 
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
 
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
 
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
 
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
 
دیگه نه از تو خبی بود ،‌ نه از آرزوهات
 
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
 
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
 
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
 
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
 
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
 
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
 
کسی که رو زخمای قلب من مث نمک بود

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:42 | |







چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه ؟

چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه ؟
 
یه فال حافظ بگیرم تا ببینم اون چی می گه ؟
باید یه جوری خودمو واسه تو آماده کنم
 
می خوام برم دو بسته شمع نذر امامزاده کنم
 
چی کار کنم می خوام برم نماز حاجت بخونم
 
یعنی تا اوضا جور بشه منتظر تو بمونم ؟
 
راستی یه ساله تو خونه زخم زبون زیاد شده
 
اسمنتو دیگه نمی گم واژه ی اون زیاد شده
 
همش می گن اون که می گفت دیوونته ، عاشقته
 
بمیری ام سراعتو نمی گیره بگه چته
 
تو می گی من چیکار کنم ، عجیب توی دوراهی ام
نه توی خشکی ام نه آب ، درست مث یه ماهی ام
 
یه ماهی خیلی کوچیک ، میون آزادی و تور
 
که دلخوشیش بیخودیه ، مث یه آرزوی دور
 
ببین روزا و لحظهها بدجوری اذیت می کنن
 
آدما درباره ی تو یه جوری صحبت می کنن
می گن که بعد این همه عاقل شم و رهات کنم
 
می گن تو قلبمی ولی ، باید یه جور جدات کنم
 
خب می دونی گوش نمی دم به پند و حرفای کسی
 
ولی تو چی باید تا کی به داد دردم نرسی ؟
 
تحملم حدی داره ، اونم دیگه تموم شده
 
عمرمو زندگیم چی حیفف ، چه قدر برات حروم شده
 
دیشب نشستم تا سحر ، دیدم اونا بد نمی گن
 
به جای صبر و طاقتم ، چه کار کردی واسه من ؟
 
نه رفتی و نه اومدی ، نه عشقی و نه دیدنی
 
نه حتی از جانب تو ، حرف به هم رسیدنی
اون دوره ها تموم شده ، دوره ی مثل گل یاس
 
خودت عجب قد کشیدی ، منو شکستی ناسپاس
چقدر بده اونکه اومد اول گل دادن من
 
می خواد با یه تبر بشه باعث افتادن من
تو همینو دلت می خواس ، حالا دیدی شکستنو ؟
 
چرا می خواستی بشکنی رؤیاهای ترد منو ؟
درسته دنیا بی وفاس ، اما بدون خدا داره
 
کلی مجازات واسه ی آدم بی وفا داره
 
اگر که راست گفته باشن آدمای دور و برم
 
دلم می خواد برم یه جا ، لحظه ی مرگو بخرم
 
شنیدن حرفای دیگه داره دیوونم می کنه
 
آدم آخه برای کی ؟ انقد دل بسوزونه
 
علتشو نفهمیدم می خواستی عاشقت بشم
 
بعدش که مطمئن شدی هرگز دیگه نیای پیشم
 
از همون اولم آره یه کم عجیب غریب بودی
 
تو ماجرای تلخ من یه وسوسه یه سیب بودی
 
تو اومدی دلم رو از راهی که داشت به در کنی
 
بعدش بذاری بری و بدون اون سفر کنی
 
من دیوونه رو بگو ، منتظر توأم هنوز
 
حقمه که بهم بگن بازم بشین بازم بسوز
رنگین کمون زیباس ولی تو حسرت یه رنگیه
دلت رو بسپر دس کوه ، چون جنس اونم سنگیه
من اینو اقرار می کنم تا خواستی آزارم دادی
 
اما اینم بهت می گم از چشای من افتادی
 
دیگه اگه خورجین تو پر از گل و نامه باشه
 
اگه تو فکرت واسه بعد ،‌ هزارتا برنامه باشه
 
اگه مث اون اولا خوب بشی و با حوصله
 
نمی شنوی که من دیگه به پرسشت بگم بله
تو این دو سال یا بد بودی یا خشن و مریض بودی
 
تو اوج اذیتم ولی ، باز برام عزیز بودی
اما حالا تصمیممو گرفتم و ، سخته برام
 
نوشتنش سخته ، ولی دیگه شما رو نمی خوام
 
خدا کمک می کنه که یه جور فراموشت کنم
 
من قطره قطره آب می شم تا تو رو خاموشت کنم
 
عکسا و یادگاریات نه اونا رو پس نمی دم
 
دیگه برام تجربه شد دلو به هیچ کس نمی دم
 
می شینم و با رؤیاهام یه وقتا خلوت می کنم
 
دلم گرفت به عروسک ، گاهی محبت می کنم
 
اون حرفامو گوش می کنه تو هر زمون و فرصتی
 
بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ خیانتی
 
خب دیگه حرفی ندارم هیچی به جز خداحافظی
 
اونم بذار پای یه جور ، رسم قدیم کاغذی
 
کسی که تا قیامتم هرگز نمی بخشه تو رو
 
انقد نشستی تا خودش آخر بهت بگه بذو
 
بسیتم مرداد وسط تابستون یه سال گرم
 
هیچی تو قلبت نداری ، حتی یه کم حیا و شرم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:39 | |







امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود

امروز صفحه ي خالي زندگي ام پر شده بود

ديگر از هيچ كس نمي ترسيدم

گفتني ها را حرف زدم

كودكي ها رو مرور كردم

و زمان فراموش شد

كنار مهرباني تو مهرباني من هيچ بود

همه چيز ارام بود حتي نفس هاي من و تو ...

حتي دل ها هم قدرت اين يكي شدن را نداشتن

من حس مي كردم با تو و كنار تو هستم

نه هزاران كيلومتر دور از تو

امروز باز هم دلتنگي را تجربه كردم

خيلي وقت بود حس دل تنگ شدن نداشتم

زيرا هميشه دل تنگ بودم

امروز خنده هايم بلند بود

و قلبم پر از شادي

انگار نه انگار رختخوابم خيس از اشك بود

كاش مي شد هر لحظه با تو بود و با تو خنديد

كاش زندگي دو صفحه داشت

صفحه ي اول تو صفحه ي دوم من

وهيچ كس خلوت صفحه ها را به هم نمي ريخت

وكيبورد هم كار دل را مي كرد

كاش زندگي فقط همين بود فقط همين

كاش مي شد حرف ها رو شست تا صادق مي شدن

كاش مي شد اعتماد را تزريق كرد

تا هركس را دوست داري اعتمادش را جلب كني

كاش مي شد فاصله را از بين برد

تا يك شهر به يك قدم تبديل مي شد

اما سخت تر از اين ها گفتن دوباره دوستت دارم است

و باور اين كه كسي دوستت دارد

كاش مي شد همه چيز را باور كرد

حتي خيال هاي پوچ كودكانه را ...

اما كاش مي شد هيچ چيز خيال نبود

كاش مي شد همه چيز را به واقعيت نزديك كرد

كاش همه چيز حقيقت داشت

حتي يك عشق مجازي

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:38 | |







اون كسي كه تمومه ... زندگيم بود و ميگفت

اون كسي كه تمومه ... زندگيم بود و ميگفت
من براش اول و آخرينم نميدونستم كه يه روزي اين روزا رو مي بينم
اون كه ميگفت محاله ... دست پنهون تقدير
مارو از هم بگيره بتونه بياد و با اون فاصله ها بينمون بمونه
پس چرا اون همه عاطفه تو دلش مرد
وقتي مي رفت همه جونمو با خودش برد
اون بلايي كه قلبش سر عشقم آورد
منو ويرون كرد و لبخندو روي لبهام پژمرد
كاش ميگفتي از اول كاش ميگفتي نميخواي
تا منم دل نبندم تو رويام
ديدي تقدير آخر تونست عشقو يگيره از ما
آخرش جز گلايه تو دلامون نمونده
اما بي فايده است غصه خوردن
همه ي آرزوهاي ما خيلي ساده مردن .....

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:36 | |







یه غصه میخونم

یه غصه میخونم.. منو تنها گذاشت ولی توی رویا کنارمه میخوام همه بدونن با دست خالی دست اونو من پر میکردم حالا از اون روزها چی مونده جز اه و گله واسه چی اسیر شده اون که عزیز این دله ... من تنها شدم من دیوونه ...اگه سزام اینه تو تنهاییم بمیرم چرا به من میگفتی الهی واست بمیرم ... اگر قرار بود یه عمری دنبالت میگردم چرا میگفتی الهی دورت بگردم..


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:29 | |







این عکستو

این عکستو صداشو میشنوی دارم پاره پارش میکنم .. برو باید تو بخوری زمین ...نوشته هام دارن با من گریه میکنن... رفتی دستی منو فروختی چشمام دیدن بهم خیانت کردی اخه چطوری علاقه منو از دست دادی ؟ بدون تو سرنوشتم فقط تو رو نوشته بودم اخه تو چی فهمیدی از عشق ؟ قصه ما خیسه من ابرم تو هم مثل بارون خیلی اروم باریدی رو این دل داغون.. خیلی راحت رفتی با اون ندیدی گریه هامو که... حالا برو اصلا کاری بهت ندارم .. لقب پستو دادم به تو عشقتم دیگه نمیخوام ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:24 | |







دلتنگم….

دلتنگم….

مثل مادری بی سواد، که دلش هوای بچه اش را کرده ولی بلد نیست شماره اش رو بگیره….
..
زلال که باشی سنگ های کف رودخانه ات را می بینند

بر می دارند و نشانه میروند درست به سوی خودت….!
..
عشق
داغیست که تامرگ نیاید نرود هرکه برچهره ازاین داغ نشانی دارد.
..
کاش غرورم را که در پستوی سادگی ام پنهان بود می یافتی

اما تو این سادگی را بهانه ای قرار دادی برای در هم شکستن غرورم
..
خنده را معنی زسرمستی مکن ، آنکه میخندد غمش بی انتهاست . . .
..
هر وقت گریه میکنم ?سبک میشوم !

عجب وزنی دارد چند قطره اشک . . .
..
حالم گرفته از این شهر که آدم هایش همچون هوایش ناپایدارند

گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود! گاه آن چنان آلوده که نفست می گیرد
..
شکست….

یعنی اینکه خط مستقیم ما شکسته شده است

و حالا باید از نقطه ای دیگر راهمان را ادامه دهیم….”.
..
آنقدرزیرلبم نام تورازمزمه کردم.که لبم سوخت ولی نام توراتوبه نکردم.
..
خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند….

فکری کن،

اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت….!


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:22 | |







من این پایین نشستم سرد و بی روح

من این پایین نشستم سرد و بی روح
تو داری می رسی به قله ی کوه
داری هر لحظه از من دور میشی
از من دل می کنی مجبور میشی

تا مه راه و نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ ِ مــُـرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم

خودم گفتم که تلخه روزگارت
من و بیرون بریز از کوله بارت
دلم می مـرد و راه بغض و سد کرد
به خاطر خودت دستاتو رد کرد
منم اونکه تو رو داده به مهتاب
کسی که روتو می پوشونه تو خواب
کسی که واسه آغوش تو کم نیست
می خوام یادم بره، دست خودم نیست
با چشم تر اگه تو مه بشینی
کسی شاید شبیه من ببینی

تا مه راه و نپوشونده نگام کن
اگه رو قله سردت شد صدام کن
یه رنگ مرده از رنگین کمونم
من این پایین نمیتونم بمونم


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:9 | |







يکديگر را دوست بداريد

يکديگر را دوست بداريد ،اما از عشق زنجير مسازيد :
بگذاريد عشق همچون دريايی مواج ميان ساحل جانتان در تموج و اهتزاز باشد .
جامهاي يکديگر را پر کنيد اما از يک جام منوشيد .
از نان خود به يکديگر هديه دهيد اما هر دو از يک قرص نان تناول نکنيد.
به شادمانی با هم برقصيد و آواز بخوانيد اما بگذاريد هر يک برای خود تنها باشد.
همچون سيمهای عود که هر يک در مقام خود تنها است ، اما همه با هم به يک آهنگ مترنمند.
دلهايتان را به هم بسپاريد اما به اسارت يکديگر ندهيد .
زيرا تنها دست زندگی است که می توهند دلهای شما را در خود نگاه دارد .
در کنار هم باشيد اما نه بسيار نزديک:
از آنکه ستونهای معبد به جدايی بار بهتر کشند .
و بلوط و سرو در سايه هم به کمال رويش نرسند .


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:7 | |







دو تا گلدون‌ْ خالی روی طاقچه ی شکسته

دو تا گلدون‌ْ خالی روی طاقچه ی شکسته
دو تا تکه قالی رو زمینِ ، نیمه بسته


یه پرنده روبروم داره آواز می خونه
قصه ی عشقِ منو فقط اونِ که می دونه


خاطره هام مردن اونا پیش من نموندن
پنجره هام بستن رو به کوچه باز نموندن


خونه ی خالیه من صوت و کور و بی صداست
این دلِ خسته ی من با غما یه آشناست
                




[+] نوشته شده توسط حجت در 21:4 | |







بی تو نمی شه باشم ای آخرین امیدم

 

بی تو نمی شه باشم ای آخرین امیدم

 

امید من تو هستی بی تو یه نا امیدم

 

در اوج با تو بودن نمی شه که جدا شد

 

نمی شه از دل تو دقیقه ای رها شد

 

 

ای بهترین رفیقم تو اوج بی کسی ها

 

نذار بشم اسیره غم های تلخ دنیا

 

 

رفیق من تو هستی تویی که بهترینی

 

تنها نذار بمونم تا اشکامو نبینی

 

 

دلم می خواد همیشه کنار تو بمونم

 

به من نگو نمیشه که از تو من بخونم

 

 

رفیق خوب من باش تو این روزای تاریک

 

منو رها کن از این دنیای سرده کوچیک

 

 

نگو میخوای جدا شی به یاد من نباشی

 

نگو میخوای بری تو رفیق نیمه راه شی


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:59 | |







من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان ‌صفت باشم

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان ‌صفت باشم

من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم

چرا که من یک انسانم و این ‌ها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام

تو را دیگرى باید برایت بسازد و

تو هم به یاد داشته باش

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم و من هم

می‌توانى از من متنفر باشى بى ‌هیچ دلیلى و من هم

چرا که ما هر دو انسانیم

این جهان مملو از انسان‌ هاست

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم

قضاوت و صدور حکم  بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت

نه حسودى و نه دشمنى و نه حتا رقیبى

من قابل ستایشم و تو هم

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌ هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان با نقابى متفاوت

اما همگى جایزالخطا

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى

و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:58 | |







برخیز

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:53 | |







همین که میخوام حرف دلم رو با تو بگم میری

همین که میخوام حرف دلم رو با تو بگم میری

آره میدونم بد بوده کارم،ایجوری دلگیری

میشه ایندفه منو تو ببخشی

میشه نگی میخوای ازم جدا شی

میشه ببخشی و بگذری عشق من

میشه فراموشت بشه گناهم

میشه نگاه کنی به اشک و آه ام

هنوزم از همه بهتری عشق من

منو ببخش اگه بچگی کردم

بذار دستاتو تو دستای سردم

منو ببخش میدونم اشتباه کردم

منو ببخش اگه از تو بریدم

اگه شکستی و هیچی ندیدم

منو ببخش اگه بازم خطا کردم

تو که همیشه سنگ صبور این دل تنهایی

اگه نباشی دنیا تمومه،دیگه چه دنیایی

میدونی چیه،دیوونگی بسه، غرور چشم مو غمت شکسته

نگاتو برندار از تو نگاه من اگه میشه بذار پیشت بشینم

پشیمونم عزیزه نازنینم بیا ببخش دوباره این گناه من

منو ببخش اگه دیوونه بودم تو که میترسیدی خونه نبودم

اگه تو پاکیو همش گناه کردم

منو ببخش هنوز اگه میتونی اگه مثل قدیما مهربونی

منو ببخش عزیزم اشتباه کردم

منو ببخش اگه بچگی کردم بذار دستاتو تو دستای سردم

منو ببخش میدونم اشتباه کردم

منو ببخش اگه از تو بریدم اگه شکستی و هیچی ندیدم منو ببخش اگه بازم خطا کردم

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:48 | |







تنفر

از هر چه عشق و عاشقی تنفر دارم
در گفتن این حرفها کمی تبحر دارم
دیروز یکی را دوست می داشتم
اکنون از او هم تنفر دارم
خود را عاشقی ساده و بی ریا می دیدم
اکنون از سادگی ام هم تنفر دارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:43 | |







زندگی زیباست

زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:14 | |







آرام تر تکانش دهید ...

آرام تر تکانش دهید ...

مرگ مغزی شده ...

باید زودتر دفن شود ...

چیزی برای اهدا هم ندارد ...

احساسم است ...

تا همین دیروز زنده بود ...

خودم دیدم

                                            کسی لهش کرد و رفت

http://sozankh.loxblog.com/upload/sozankh/image/47~0%5B1%5D.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:9 | |







من احساس سرخی می کنم

من احساس سرخی می کنم چندیست و من از چند شبنم پیش در خوابم نزول عشق را دیدم

چرا بعضی برای عشق،دلهاشان نمی لرزد؟

چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟

چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است

و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟

و گویی میوه اخلاصشان کال است

چرا شغل شریف و رایج این عصر رجالیست؟

چرا در اقتصادِ راکدِ احساسِ این مکاره بازاران صداقت نیز دلالیست؟


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:8 | |







سال ها بعد از یاد خواهی برد

سال ها بعد از یاد خواهی برد

روزی ، کسی به انتهای نامت که می رسید رؤیایش جوانه می زد

سال ها بعد از یاد خواهی برد

هرم همین نگاه و تلخی همین بی تابی را

... که کسی روزگاری قصه ی هر سحرگاهش ، آغاز هر نگاهش تکرار نام تو بود

و خواندن واژه هایی از سر مهربانی ات .

دلم تنگ خواهد شد ، هم برای تو ٬ هم برای امروز خودم

و هم برای سحرگاهان آرام این روزهایم ...

دل می بندم به یادت

که هیچ زمانی

برای دلم ناز نمی کند


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:6 | |







من به یادت هستم ...

من به یادت هستم ...
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی
دیدنت حتی از دور
آب بر آتش دل می پاشد
آنقدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من به نگاهی از دور
طفلکی میسازد
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم...

آنچنان هم که می گویند دور نیست
گاهی چنان به من نزدیكی و
گاهی چنان دور
كه محو بودنم در تو عجیب نیست
از دلم تا دلت راهی نیست
تو مرا بخواه تا بدانی
فاصله ها بی معنی است ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:39 | |







از پشت شیشه های بزرگ

از پشت شیشه های بزرگ دلتنگی گریه می کنم و آرزو میکنم که کاش

برای یک لحظه فقط یک لحظه آغوش گرمت رو احساس کنم

می خواهم سر روی شانه های مهربانت بگذارم تا دیگر از گریه گم نشوم

تو مرا به دیار محبت ها بردی وصادقانه

 دوستم داشتی

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:40 | |







چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

- مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هرجا ” هرکه را زر در ترازو ،
زور در بازوست “ جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند .

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:35 | |



صفحه قبل 1 ... 33 34 35 36 37 ... 112 صفحه بعد