نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





دِلتنگــــی

خَنــده امـ میگیـرد وقتـی پَـس از مُـدت هــا بـی خبــری

بـی آنکــه سُــراغـی از ایـن دل ِ آواره بِگیــری مـی گــویـی

دِلــَمـ بـَرایـتـ تَنــگ اَســت

یــا مـَـرا بــِه بــازیــ گـِــرفتــه ای

یـــا مَعنــی واژه هــایـتــ را خــوبــ نِـمی دانـی

دِلتنگــــی” ارزانـــی خـــودتـــ

www.iranfars.ir گروه ایران فارس


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:30 | |







دلم ميخواد امشب بازم زير اين بارون بشينم

دلم ميخواد امشب بازم زير اين بارون بشينم
اشکامو من دونه دونه رو تن برگا ببينم
دلم ميخواست دستاي من تا به ستاره ميرسيد
اينجوري شايد قصه هم از توي قلبم ميپريد
دلم ميخواد سر بزارم به کوه و دشت بي دغدغه
آخه همش فکر ميکني طاقت دوريت راحته
دلم ميخواست مادربزرگ يه قصه ي شيرين ميگفت
نه قصه اي که آخرش پرنده اي ميشه بي جفت
کاش که ميشد يه بار ديگه من ببينم اشک چشات
تاکه بگم گريه نکن فداي اون ناز نگات
اما افسوس تا آخرش بايد فقط زاري کنم
بايد بگم ببخش منو بازم نشد کاري که ميخواستي کنم..

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:36 | |







نمیگم بهت خداحافظ

 

نمیگم بهت خداحافظ ازم رد شی به آسونی 

 


به چی دل خوش کنم من بعد تو که پیشم نمی مونی
 

 

 


نمیگم بهت خداحافظ که برگردی ز تصمیمت 

 

 


غمو دادی به آغوشم خوشیات باشه تقدیمت

 

 


نمیگم بهت خداحافظ که برگردی ز تصمیمت
 

 

 


غمو دادی به آغوشم خوشیات باشه تقدیمت

 

 

بذا با حس دلتنگی فراموشت کنم دیگه

 


کنار هم نشد باشیم باید رد شیم ز همدیگه 

 

 


نگاهت رو به روت باشه نبینه اشک چشمامو 

 


نمیگم بهت خداحافظ نمی ذاره خدا تنهات
 

 


خداحافظ خداحافظ تموم خاطرات من

 


حرومم خاطرات تو حلالت خاطرات من
 


خداحافظ خداحافظ تموم خاطرات من
 


حرومم خاطرات تو حلالت خاطرات من
 

 

برو این بهترین راهه خدا پشت و پناه تو 

 


همش تقصیر تقدیره نبود چیزی گناه تو

 


فقط تو لحظه ی رفتن نگاهت رو به روت با
شه

 


نگو چیزی نزن حرفي

 

 

 

همه حرفت سکوت باشه

 


فقط تو لحظه ی رفتن نگاهت رو به روت باشه

 


نگو چیزی نزن حرفی همه حرفت سکوت باشه

 

 

بذا با حس دلتنگی فراموشت کنم دیگه 

 


کنار هم نشد باشیم باید رد شیم ز همدیگه
 

 


نگاهت رو به روت باشه نبینه اشک چشمامو
 


نمیگم بهت خداحافظ نمی ذاره خدا تنهات 

 


خداحافظ خداحافظ تموم خاطرات من
 


حرومم خاطرات تو حلالت خاطرات من
 

 


خداحافظ خداحافظ تموم خاطرات من

 


حرومم خاطرات تو حلالت خاطرات من

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 14:33 | |







خدایاخسته شدم

http://irannaz.com/user_files/image/image36/0.616890001318699350_irannaz_com.jpg

 

خدایاخسته شدم دیگه ازاین زمونه                                ازاین زمونه که بی وفا میمونه

 

 

خسته شدم ازعشقای توخالی                                    عاشقایی کهمیرن هرروز طرف عشق وحالی

 

 

دیگه آخه مهربونی من تاچه حد؟                                   دیگه نامهربونی بامن تاچه حد؟

 

 

خوبی میکنم من هرشب و هرروز                                   می بینم بدی از اطرافیان مرموز

 

 

دوست نداشتم ازبچگی دورنگی رو                                 ولی می بینم ازهم بی رحمی رو

 

 

خدایاخودت گفتی خوبی کن!!!!                                      کردم،ولی توهم نظری کن

 

 

همه میرن ازپیشم دونه دونه                                          می مونم تنهاتوی این خونه

 

 

ولی بازم خوبی میکنم به عروسکام                                تاببینن حتی یه لبخنداون چشام

 

 

ببینن صداقت وپاکی رو                                                 نبینن دل شکستن وبیوفایی رو

 

 

حالامیخوام خدایامن ازتو                                               که من تنهانمونم بدون عشق تو

 

حالامیخوام بگم تنهای تنهام                                          امانمیگم که من بی عشق توتنهام


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:27 | |







درگیر رویای توام

درگیر رویای توام، من و دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت، تو من و انتخاب کن
دلت از آرزوی من، انگار که بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من، چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم
باور نمی کنم ولی، انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری، اصرار من بی فایدست
هر کاری می کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
کی میتونه فکر تو رو، از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بزار، یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن

 

شعر زیبای میگن دلت گرفته


[+] نوشته شده توسط حجت در 7:2 | |







چشمانت را با نـگاه کسی اشنا کن


چشمانت را با نـگاه کسی اشنا کن

 

که زندگـی را درک کرده باشه

 

سرت را روی شانــه های کسی بگذار

 

که از صدای تپشهای قلبـت تو را بشناسه

 

آرامش نگاهـت رو به قلبی پیوند بزن

 

که بی ریـاترین باشه

 

لبخندت را نـثار کسی کن

 

که دل به زمـین نداده باشه

 

رویایت رو با چهـره ی کسی تصویر کن

 

که زیبایی را احساس کرده باشه

 

چشم به راه کــسی باش

 

که تو را انتـــظار کشیده باشه

 

عاشـق کسی باش

 

که تک تک سـلولهای بدنش

تقدس عشـق را درک کند


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:23 | |







نگرد،


نگرد
که اسم تو هیچ جای دلم جا نشد
بیا،
که بی تو شعرهایم ناتمام،جان میدهند
ببخش
که حرفهایم شاد نیستند دیگر


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:15 | |







نیامدنش را باور نمی کنم

نیامدنش را باور نمی کنم...غیر ممکن است او نیامده باشد
حتما، حالا زیر باران مانده است و نا امید و خسته در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها
مشکوکم

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:7 | |







دوستت دارم هدیه ایست

دوستت دارم هدیه ایست که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد ! قیمتی دارد که هر کسی , توان پرداختنش را ندارد 

جمله کوتاهیست اما هر کسی " لیاقت" شنیدنش را ندارد 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 22:43 | |







نـــرو

دنبــــــال کســـــی نیستـــم کــــه وقتــــی میگـــــم میـــــرم
 بگــــه : نـــرو
 کســـی رو میخــــوام کـــه وقتـــی گفتـــم میـــرم
 بگـــه : "صبـــر کـــن منـــم باهـــات بیـــام،
 تنهـــا نـــرو 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:33 | |







تنها نرو


 

 

تنها نرو

 

این راه را خیلی ها رفتند و گم شدند 

بعضی ها هم راهشان بیراهه شد 

من کسی را میشناسم که بلد راه است  

اگر با او باشی

 

هیچ کجا و هیچ وقت  

هیچ راهی را گم نمیکنی

میدانی او کیست؟ 

آری... 

خدا


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:30 | |







همسفر تنها نرو بذار تا با هم بریم

همسفر تنها نرو بذار تا با هم بریم

سرنوشتمون یکی هر دو مون مسافریم
  تازه از راه رسیدم هنوزم خسته رام 

همسفر تنها نرو ، بذار تا منم بیام

سخته دل کندن از این شهر و دل بستگی ها

موندن از خونه جدا ، با همه خستگی ها    

جون به لبهام رسیده تا به کی دربدری  

گرد غربت روتنم ، که بازم باید بری

بذار تا خستگی از این تن خسته بره  

سخته دل بستگی از شهر دل بسته بره
اگه بذاری بیام ، من میشم سنگ صبور

  گوش به قصه هات میدم ، شهر غربت راه دور

 

عکس عاشقانه


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:27 | |







وقتی که نیستی


گاهی دست خودم را میگیرم . می برم هوا خوری
یاد تو هم که همه جا با من است
تنهایی هم که پا به پایم می دود
میبینی
وقتی هم که نیستی جمعمان جمع است

[+] نوشته شده توسط حجت در 20:52 | |







امروز کسی باش که واقعا آرزو داری

امروز کسی باش که واقعا آرزو داری
مهربان و باگذشت
ساده و شفاف
پاک و خالص
با انعطاف و مددرسانرنج و نگرانی را کنار بگذار
به لحظات زندگی چنان ارزش بده که آرزو داری
امور را از این پس همان طور به پیش بروند
درک کن که با خودخواهی و خود پسندی درد
جسمانی و رنج روانی را برای خود تدارک می بینی
زندگی کن با مرام های واقعی چون محبت وعفو
وجودی عاشق
از خواسته نفس رها شو
و در وجود خویش به جای رنج دادن و ناسپاسی
به دنبال شوق و امید باش
فقط یک روز بی ضرر باش
و برای همگان مفید باش
حقیقت را دریاب نیت کلام و کردار و گفتارت را آرامش بده
اگر باورت نکردند
نهراس
برناتوانی خود برای رسیدن به خواستهای مهرآمیزت غلبه کن چنان با محبت رفتار کن که دلیلی برای شرمسار بودن از خودت نداشته باشی پیش داوری هایت را کنار بگذار که رنج پیش از آن حتمی است همین امروز از بخشش آکنده شو کس نمی داند فردا چه در راه است زندگی کوتاه است درگذشته ها نمان نگران آینده نباش فقط یک روز لحظه های امروزت را باامید و اشتیاق به سمت مسیر ی تازه و سپید ببر در تاریکی به دنبال چه میگردی ؟ چرانور را نمی جویی ؟ لا اقل یک روز کسی باش که واقعا آرزو داری


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:48 | |







تنها یک برگ مانده بود

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

تنها یک برگ مانده بود

درخت گفت : منتظرت میمانم

برگ گفت : تا بهار خداحافظ

بهار شد ولی درخت میان آن همه برگ

 

دوستش را فراموش کرده بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:32 | |







تنهایی

تنهایی خیلی سخته

ولی من به نبود تو عادت کردم

تنهایی یعنی کنارم خالی از تو ولی پر از دیگران

تنهایی را ترجیح میدهم

                                             به کسانی که وجودشان با دیگریست

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:29 | |







آرزوهایم

خداوندا آرزوهایم آنقدر زیادند

که نمی توانم آنهارا بشمارم.

بعضی ازآرزوهارا روی طاقچه می گذارم

و بعضی دیگر را در جیبم پنهان میکنم.

اگر سری به خانه کوچکم زدی

بی آنکه از خواب بیدارم کنی

یکی از آرزوها را بردار

و با عطر آسمان خوشبویش کن

بگذار اثر انگشتت روی آن بماند.

همین کافیست

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:28 | |







فتم به گل زرد

گفتم به گل زرد

 چرا رنگ منی

افسرده و دلتنگ

چرا مثل منی

 من عاشق اویم

که رنگم شده زرد

تو عاشق کیستی

که هم رنگ منی


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:40 | |







تــو بــه افــتــادن مــن

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comتــو بــه افــتــادن مــنبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comدر خــیـابـان خــنــدیـدیبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com و مـن تـمـام حـواسـمبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.comبـه چـشـمـان مـردم بـودبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com کــــــه عــــاشــــق خــــنــــده ات نـــشــــونــد بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 6:32 | |







من نیستم مانند تو

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم
 

منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم
تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده

 

ز ریشه کندن این دل تبر نمی‌خواهد
به یک اشاره می‌افتد درخت فرسوده


[+] نوشته شده توسط حجت در 20:12 | |







قضاوت


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:44 | |







گفت دوسم داری

 

گفت دوسم داری

گفتم قد دنیا

 

گفت ثابت کن

 

گفتم چه جوری

 

گفت تیغو بردار رگتو بزن

 

گفتم نمیخوام ازت جدا شم

 

گفت پس دوسم نداری

 

تیغ رو برداشتم رگم رو زدم

 

وقتی داشتم تو اغوشش جون میدادم اهسته تو گوشم گفت

اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 23:12 | |







ماجرای لحظاتی تا مرگ

حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
 
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

ماجرای لحظاتی تا مرگ


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:44 | |







عشق تکرار آدم و حواست

                                               عشق تکرار آدم و حواست

 سیب ممنوعۀ بهشت خداست

 عشق یک واژه جدیدی نیست

 سرنوشت قدیمی دنیاست

 مثل یک ماه اول ماه است

 گاه پیدا و گاه نا پیداست

 نسل ما نسل عاشق اند اصلاً

 عاشقی شغل خانوادۀ ماست

 عشق مشق شب بزرگان است

                         مثل سجاده ای که رو به خداست


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:59 | |







حقیقت دارد

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم


[+] نوشته شده توسط حجت در 8:55 | |



صفحه قبل 1 ... 22 23 24 25 26 ... 112 صفحه بعد