نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





به خودت می آیی،

به خودت می آیی،

یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند،

نه دستی که شانه هایت را بگیرد،

نه صدای که قشنگ تر از باد باشد...

تنهایی یعنی این

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:1 | |







آن جا

 


آن جا

سرت گرم است

یا هیچ کجا فرقی نمیکند.
 

 

مزاحمت نمی شوم


اما بدان.....حرارت سرگرمی هایت

مرا سوزاند

 

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:43 | |







آرزوي من ماندن اوست

آرزوي من ماندن اوست... اما

اما خدايا اگر آرزوي او رفتن من است

آرزوي او را بر آورده كن

من ديگر آرزويي ندارم


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:41 | |







عشق است ثروت و موفقیت هم هست

! زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست


[+] نوشته شده توسط حجت در 17:29 | |







من دیوونه رو باش كه نفهمیدم تو بی رحمی


من دیوونه رو باش كه نفهمیدم تو بی رحمی

 


  تمام مشكلم اینه كه حرفامو نمی فهمی

 


  منو باش كه نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی

 


 دروغ بود اینكه می گفتی تو هم محو گل یاسی

 


  من دیوونه رو باش كه شكستم با شكست تو

 


  تو چه مردابی افتادم یه عمره با دو دست تو

 


  من دیوونه رو باش واسه تو گریه می كردم

 


  تو رو باش كه نفهمیدی تو شعرم گم شده دردم

 

 

من دیوونه رو باش كه به پای چشم تو سوختم

 


  ولی بعد یه كم بازی تو با من بد شدی كم كم

 


من دیوونه رو باش كه واسه عهدت قسم خوردم

 

 


باهات موندم ، باهات ساختم ، واست سوختم ،‌واست مردم

 


  من دیوونه رو باش كه به اخمای تو خندیدم

 


  همش یك گل تو باغچم بود اونم آخر واست چیدم

  من دیوونه رو باش كه به خوبیم عادتت دادم


 شكستی قلبمو اما ندیدی رنگ فریادم
 
 من دیوونه رو باش كه واست روزامو سوزوندم
 


 خوشی رو تو خودم كشتم ، ولی با چشم تو موندم

 


  من دیوونه رو باش كه كشیدم ناز چشماتو

 


چه قد تلخه بدون تو ، چه قدر سخته برام با تو

 


من دیوونه رو باش كه خیال كردم تو مجنونی

 


تو حتی اسم مجنونم ، نه آوردی ،‌ نه می دونی

 


 من دیوونه رو باش كه قد دنیا دوست دارم


 نه اما من دوست داشتم حالا كه از تو بیزارم
 


من دیوونه رو باش كه واست خوندم چه قد ساده

 


تو حرف عاشقونم رو شنیدی ، حاضر آماده

 


  من دیوونه رو باش كه نشستم منتظر ،‌رسوا

 


 زدی تو زیر قولاتو ، گذاشتی باز منو تنها

 


  منو باش كه نفهمیدم منو دیگه نمی خواستی

 



چه قدر دیوونه ای راستی ،‌چه قد دیوونه ام راستی

 


 منو باش كه با یه آهنگ می خواستم مهربونتر شم

 

 


  زدی تیر و توی ذوقم نداشتی حوصله بازم

 


من دیوونه رو باش كه تو رو عاشق حساب كردم

 



 چه قدر دیوونه تر چون باز ، تو رو اینجا خطاب كردم

 


 من دیوونه رو باش كه ،‌درسته خیلی دیوونم

 


جهنم می رم اما نه ، كنار تو نمی مونم


 اینم یه نامه ی ابری ، به امضای یه دیوونه
http://www.marysa.loxblog.com/upload/marysa/image/Photo-Skin_ir-Love488.jpg

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:49 | |







برای من هم دعا کن

 

تو ای عزیزی که به من سر می زنی
 

 

 
 اگه یه روز آسمون دلت ابری شد، از دست زمونه و آدمهاش خسته شدی، حتی نفس کشیدن هم برات تکراری شد! یا شاید اگه دست روزگار، نقاش خاطره های بد شد، قلبت رو شکست و اشکت رو جاری کرد، اگر میون اینهمه فکر و خیال، یاد من افتادی، یاد نوشته های ساده من، دلم میخواد غصه ای به غصه هات اضافه نکنم

 

دلم میخواد برای چشمه چشمهات، آب حیات نباشم. شاعر غزل های پاره پاره و قافیه های دلشکسته نباشم. اگه یه روز دلت گرفت، از ته دل بگو... خدایا!
 

 

وگفتگو کن با تنها کسی که میتونی بهش بگی: خدای من! و بشنو! صدایی که میگه: بله! بنده من! اگه صداش رو شنیدی، بعد از همه درد و دل کردن ها، آروم شدن ها... بعد از اینکه گل خنده به روی صورتت برگشت، یه خواهش کوچیک! اگه قبول کنی. برای من هم دعا کن.
 

اگه یه روز آسمون دلت ابری شد، برای من هم دعا کن
c26c4efafee427ca7a467fcbbd7f80cc-300

[+] نوشته شده توسط حجت در 13:16 | |







مردن

مردن آن نیست که در سینه ی خاک دفن شوم مردن آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:51 | |







از تو این تجربه آموخته ام

هان! ای کوه بلند!ای سراپا همه پند!


از تو این تجربه آموخته ام


که نلرزد تنم از غرش ارابه ی سنگین زمان


و هراسی ندهم راه به دل از طوفان


کاه بودن ننگ است


کوه می باید بود

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:44 | |







حوصله ات که سر می رود

حوصله ات که سر می رود


با دل من بازی نکن


من در بی حوصلگی هایم


با تو زندگی کرده ام


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:6 | |







گريه كن عزيزم اما نه فقط واسه خودت

 

گريه كن عزيزم اما نه فقط واسه خودت

 

                                     واسه اينكه نميشه ديگه بيام تولدت  

 

     گريه كن جداييا مارو رها نميكنن

 

ادما انگار براي ما دعا نميكنن

 

گريه كن حالا حالاها بايد از هم جا باشيم

 

بشينيم منتظر معجزه ى خدا باشيم

 

گريه كن منم دارم مثل تو گريه ميكنم

 

به خداي اسمونامون گلايه ميكنم

 

گريه كن تو بختمون يه برف سنگين نيومد

 

اين همه پرنده رد شد مرغ امين نيومد

 

گريه كن براي روزايي كه خورشيدي نداشت

 

دلاي منو تو كه به فردا اميدي نداشت

 

گريه كن فك كن دليلي ندارم فقط همين

 

واسه فاصله كه از اسمونا افتاد زمين

 

گريه كن سبك ميشي روزاي خوب يادت مياد

 

گرچه تو تقويمامون نيستن اون روزا زياد

 

گريه كن براي رويايي كه قسمت نميشه

 

يه شبم سر خدا واسه ما خلوت نميشه

 

گريه كن برا قولايي كه بهش عمل نشد

 

واسه مشكلاتي كه بودش و هست وحل نشد

 

گريه كن واسه همه واسه خودت براي من

توي باروني ترين ثانيه ها حرفتو بزن

 

 

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 21:0 | |







غرور ، عشق ، دروغ

کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت : غرور ، عشق ، دروغ اونوقت کسی از روی غرور برای عشق دروغ نمی گفت

http://www.img4up.com/up2/554406601313115.jpg


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:54 | |







صورتت ماه من است

صورتت ماه من است

عشق تو یک گل سرخ

غم تو شعر ترین لحظه ی اندیشه ی من

به تو می اندیشم

من در آن لحظه که یک غنچه ی عشق

می شکوفد در باغ

می زند ساز امید

به تو می اندیشم

ای تبسم پس از اشک

ای شفق در افق دریاها

بهتر از شبنم و گل

به تو می اندیشم

 

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:16 | |







تادی از شاگردانش

استادی از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟ چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

شاگردان فکری کردند و یکی از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم.

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می دهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب هایی دادند امّا پاسخ های هیچکدام استاد را راضی نکرد. سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد. آن ها برای این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 

 

سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟ آن ها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند. چرا؟ چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است. فاصله قلب هایشان بسیار کم است.

 

 

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقی می افتد؟ آن ها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود. سرانجام، حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند. این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آن ها باقی نمانده باشد.


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:25 | |







بهش گفتم دل میخری

بهش گفتم دل میخری

گفت چند

گفتم دلم ماله تو .فقط بخند

بعد خندید و دلمو دزدید

تا به خودم اومده بودم دیدم رفته

دلمو انداخته بود روی خاک

و جای پاش مونده بود رو دلم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:47 | |







سکوت

سکوت خطرناک تر از حرف های نیشدار است بدون شک کسی که سکوت می کند، روزی حرف هایش را سرنوشت به شما خواهد گفت


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:44 | |







یادگاری

گفت : میخوام برات یادگاری بنویسم

گفتم : کجا

گفت : روی قلبت

گفتم : باشه ، بنویس تا همیشه یادگاری بمونه

یه خنجر برداشت

گفتم : این چیه

گفت : هیس

ساکت شدم

گفتم : بنویس چرا معطلی

خنجر رو برداشت و با تیزی خنجر نوشت

دوستت دارم دیوونه

اون رفته

خیلی وقته

کجا

نمیدونم

اما


هنوز زخم خنجر یادگاریش رو قلبم مونده

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:30 | |







ساده

ساده لباس بپوش، ساده راه برو

اما در برخورد با دیگران ساده نباش

زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند

برای درهم شکستن غرورت

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:26 | |







گاهی دلم

گاهی دلم میخواد خودمو بغل کنم

ببرمش روی تخت بخوابونمش

ملافه رو بکشم روش...دست ببرم لای موهاش و نوازشش کنم

حتی براش لالایی بخونم

وسط گریه هاش بگم...غصه نخور,خودم جان

درست میشه...درست میشه

اگرم نشد..تموم میشه...بلاخره تموم میشه


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:23 | |







دلت تنگ یکنفر که باشد

دلت تنگ یکنفر که باشد

تمام تلاشت راهم که بکنی تا خوش بگذردو لحظه ای فراموشش کنی

فایده ندارد

تو دلت تنگ است

دلت برای همان یکنفر تنگ است

تا نیاید...تا نباشد

هیچ چیز درست نمیشود

این روزها زیادی ساکت شده ام

نمیدانم چرا حرفهایم بجای گلو

ازچشمهایم بیرون می ایند

تنهایی یعنی

لحظه ایکه یادم میافته یه چیزی رو بهت بگم

ولی تو نیستی

دنبال کلاغی میگردم

تا قارقارش را به فال نیک بگیرم

وقتی قاصدکها همه لال اند


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:20 | |







حرمت نگه دار دلم

  حرمت نگه دار دلم ، گلم ، کاین اشک خونبهای عمر رفته من است

 
حرمت نگه دار دلم ، گلم ،
کاین اشک خونبهای عمر رفته من است 
میراث من ، نه بقید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت به نام تو
مهر و موم شده به اتش سیگار متبرک ملعون.
کتیبه های خطوط قبائل دور ،
این سرگذشت کودکی است که به سر انگشت پا هرگز 
دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسیده است
هر شب گرسنه میخوابید
چند و چرا نمی شناخت دلش 
گرسنگی شرط بقا بود به آیین قبیله ی مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریسیت بر اسب واژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را در سمفونی با شکوه جدول ضرب با همکلاسیهایش
دو دو تا .... چهار تا .... چار چار تا .... شونزده تا..... پنج چنج تا ....
در یازده سالگی پا به دنیای عجیب کفش نهاد
با سر تراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
بابوی کنده ی بد سوز و نفت و عرقهای کهنه ....
آری دلم ، گلم 
این اشکها خونبهای عمر رفته من است
میراث من .
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده بود
تا بدانم ، بدانم ، بدانم
به وام وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم .. و میرفتم ... و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم 
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای 
از روزی به روزی 
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
 
سند زده ام یکجا همه را به حرمت چشمان تو
متبرک شده به آتش سیگار متبرک معلون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را 
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
.... و یکی یکی مردم ... بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود . .... نبود ؟
پس دل گره زدم به هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
 
مسیح به جلجتا به صلیب نمی شد
و تیر باران نمی شد لورکا در گرانادا در شبهای سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی میمردم به بیداری از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به هر اندیشه ای که آویشن را میسرود .
پس رسوب کردم با جیبهای پر از سنگ به ته رودخانه اولز همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار ، دلم ! ، گلم !
اشکهایی را که خون بهای عمر رفته ام بود
 
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام
همین 
نه
به کفر من نترس
کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
- انسان و بی تضاد ؟ -
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندان بان با هم زمزمه میکنند
 
پس ادامه میدهم سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود 
با این همه تو گویی اگر نمی بود 
جهان قادر به حفظ تعادل خود نبود
چون ان درخت که زیر باران ایستاده است
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه .
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بود و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ در اشکال گرفتار آمده
مستطیل های جادو
مربعهای جادو
...
من در همین پنجره معصومیت ادم را گریه کردم
دیوانگی های دیگران را دیوانه شدم 
در همین پنجره گله به چراغ برده ام
پادشاهی کرده ام با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه ی کودکی با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم یکجا همه ی رازهایم را
دلقک شدم با دماغ پینوکیو و بته ی گونی به جای موهایم
آری ... دلم ! ، گلم ! حرمت نگه دار 
کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود 
و همیشه گریه میکرد
بی مجال اندیشه به بغضهایش
تا کی مرا گریه کند ؟
تا کی ؟
و به کدام مرام بمیرد .
آری ... دلم ! ، گلم !
ورق بزن مرا
و به افتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:40 | |







خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه


 
خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

برو که ديدن اشکات منو به گريه ميندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نميشه بعد تو بوسيد نميشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند

که بايد بي تو پرپرشه که بايد از نگات دل کند

حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم

اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم

که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم

فداي عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گريه ميندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گريه حلالم کن
 
 

خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن
 
 
خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

برو که ديدن اشکات منو به گريه ميندازه

نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست

نميشه بعد تو بوسيد نميشه بعد تو دل بست

منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند

که بايد بي تو پرپرشه که بايد از نگات دل کند

حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم

اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم

نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم

که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم

فداي عطر آغوشت برو که وقت پروازه

برو که بدرقه داره منو به گريه ميندازه

برو عشقم خداحافظ برو تو گريه حلالم کن

خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن

کارت پستال درخواستی طراحان


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:36 | |







چه فرقی میکنه

چه فرقی میکنه

که روی کاغذبنویسم یادیوار

یاحتی روی شیشه ی بخارگرفته ی دلم

یاروی غبار دلگیرلحظه ها

چه فرقی میکنه؟؟؟

که باخون بنویسم یاجوهر

یاحتی بااشکهای سردشبونم

چه فرقی میکنه وقتی هیچوقت این دلنوشته های خیس قلبم

 
به دست معشوق رویاهام نخواهدرسید


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:7 | |







واما

واماصدای خش خش برگان به همراه تپیدن های قلبم میشوداغاز...ومن تنهاترازتنهابه مرگ برگهای زردمیگریم


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:47 | |







مناجات با خدا

 

مناجات با خدا 

از خدا پرسيدم : خدايا چطور مي توان بهتر زندگي كرد؟ 

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير ، 

با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون هيچ ترسي براي آينده آماده شو . 

 

ايمان را نگه دار و ترس را به گوشه اي انداز . شك هايت را باو رنكن و هيچگاه به باورهايت شك نكن ...

 

 

زندگي شگفت انگيز است ، فقط اگر بدانيد كه چطور زندگي كنيد .

 

مهم اين نيست كه قشنگ باشي ، قشنگ اين است كه مهم  باشي ! حتي براي يك نفر .

مهم نيست شير باشي يا آهو ، مهم اين است كه با تمام توان شروع به دويدن كني .  

كوچك باش و عاشق .. كه عشق مي داند آئين بزرگ كردنت را 

بگذار عشق خاصيت تو باشد نه رابطه خاص تو با كسي 

موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن  

 

فرقي نمي كند گودال آب كوچكي باشي يا درياي بيكران... 

 

زلال كه باشي ، آسمان در تو پيداست


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:56 | |







من هیچی نمی خواهم

 

من هیچی نمی خواهم

 

 

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

 

 

نگاهت را میخواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد

 

 

وجودت را میخواهم تا گرمای آغوش سردم باشد

 

 

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

 

 

دستهایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشکهایم باشد

 

وتنها خنده هایت را میخواهم تامرحم کهنه زخمهای زندگی ام باشد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:53 | |



صفحه قبل 1 ... 18 19 20 21 22 ... 112 صفحه بعد