نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





چـــادر امامــزاده

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

[+] نوشته شده توسط حجت در 14:4 | |







حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم


همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ


لعنت به تو اي “دل”

که هميشه جائي جا مي ماني

که تو را نمي خواهند…



آنکــه دستــــ ـش را امروز اینــ ـقدر محـــکم گرفتــه ای
دیروز عاشـــــــــــ ـ ـ ـق مــن بود
دســتانت را خــسته نکن محکــم یا آرام
فردا تو هــم تنـ ـهایـی...


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:52 | |







میدانستم عاشق بارانی ،

 

میدانستم عاشق بارانی ،

 

 

آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،

 

 

تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد

 

 

این اشکهای من است که بر روی تو میبارد

 

 

آسمان با دیدن چشمهای من می نالد

 

 

عشق همین است و راه آن نفسگیر

 

 

باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،

 

 

دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی

 

 

خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی

 

 

عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی

 

 

با تو بودن یعنی همین ،

 

 

یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین

 

 

عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم

 

 

این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

 

 

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم

 

نیست

 

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 13:46 | |







تنهایی را دوست دارم

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم

تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند

اما از روزی که با تو آشنا شدم

از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند

از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام

از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام

از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است

از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم

از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم

از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است

از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد

از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد

از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.

از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.

از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام

همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم

و عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم تا همیشه ماندگار باشم. پس تنهایم نگذار…


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:33 | |







گرچه ویرانم ولی از این نیست که مینالم

 

گرچه ویرانم ولی از این نیست که مینالم

 

ناله هایم از نامردی روزگار است

 

شکستن دلم تقصیر روزگار است، میدانم

 

آن یار و دلبر من یاورم بود تا قیامت

 

دست روزگار ما را جدا کرد، از این حیرانم

 

نمیدانستم که یک روزی تنها شوم

 

دیگر این تنهایی پابرجاست، گریانم

 

گریه هایم انقدر تلخند که حتی

 

دشمنم هم به حالم میگرید، وای بر حالم

 

دل شکسته را بیش از این تدبیری نیست

 

تدبیر من تقدیرم هست، چاره ندارم

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:19 | |







تو منو سوزوندی و رفتی...

تو منو سوزوندی و رفتی...                        عشقو ازم گرفتی و رفتی....


ندونسی که چی می کشم...                        هرچی خواسی گفتی و رفتی...



امشب یه نفر از پیشتون پرکشید...

سمت اسمونی که خدا توش هس...خدایی که تنهات نمیزاره...

خدایی که دلتو نمیکشه...خدایی که عشقو ازت نمیگیره...

خدایا دوست دارم...

یه روزی جای کلمه ی خدا اسم تو بود...


نمیدونسم تو امروز دلمو میشکونی...

نمیدونسم منو تو بی کس ترین دنیا تنها میزاری و میری...


خیلی پشیمونم از خودمو تو...از لحظه ی با هم بودنمون...از لبخندی که بهت میزدم...


ولی دیگ حالا اون لبخندو نمیبینی...

چون صورتم دیگ پیش تو نیس...

زیره خاکه...

 

کارت پستال درخواستی طراحان



[+] نوشته شده توسط حجت در 18:53 | |







حس عجیبی دارم...

انگار خیلی از من دور شدی...

امروز دیدمت درس زمانی که تومنو نمیدیدی...

قلبم لرزید...

چشمات...

یادش دیونم میکنه...


یاد لحظه ای که تو آغوش من بودیو بوسیدنشون شیرین بود برام...

نمیدونم شاید رد لب های کس دیگ روشون باشه...

نفسمو توسینم حبس کردم تا جلو بغضمو بگیرم...

دویدم طرفت که نگاتو از من نگیری...


بی دلیل صدات زدم: نرو...

ولی لابه لای جمعیت تورو گم کردم...


احساس درد کل وجودمو گرفته...

چراغ های راه روی بیمارسان پشت سر هم رد میشن و من اسم تورو زمزمه میکنم:

نرو تنهام نزار...

دکترا داد میزن ببرینش اتاق عمل...

ولی دیگ خیلی دیر شده...


جونی عاشق با قلبی خسته درغروب غمگین با مرگی سخت و در حصرت دیدن عشقش چشم از

دنیای بی کسی و غریبی بست و سمت آسمون پرکشید...



تسلیت قلب صبورم دیگ اون دوست نداره...

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:51 | |







پشت سرم

پشت سرم را نگاه میکنم

شاید هنوز یک نفر منتظر من باشد...

اما افسوس همه کاسه بدست منتظر رفتن من هستن..


[+] نوشته شده توسط حجت در 9:26 | |







خدا حافظ

خدا حافظ اي آرام و قرار موقتِ من خدا مي داند چقدر سخت است گفتنش مثل عذابِ مردن به دنبالت گريه نمي كنم مسافر من خودت گفتي بچگي نكن به خاطر من به بدرقه ات هم نمي آيم عزيز خسته دلم از رفتنت بد جوري شكسته تو نمي ماني روياهاي خوبم اما من فقط به تو مي گويم فقط براي تو مي خوانم فقط براي تو مي نويسم از رنجي كه مي برم از دردي كه دارم تو مي روي و مرا در غربتِ غمگين شب براي چيدن ستاره اي، تنها مي گذاري مي دانم شايد تو دوست داري من مجنون شوم آواره شوم اما من زندگاني صحرايي نمي خواهم، نمي توانم تو مي روي و يك بغض كال در گلو جلوي آوازم را مي گيرد نمي توانم تو را فرياد بزنم گلبرگِ آخرين اميد در قلبم مي ميرد تو مي روي و نمي داني انتظار چقدر سخت است چقدر سخت است منتظر كسي باشي كه هيچ وقت فكر آمدن نيست مهمان عزيزي باشي كه فانوس خانه اش روشن نيست چقدر سخت است آدم را از آرزوهايش دور كنند او را به مسير ناخواسته اي مجبور كنند چقدر سخت است دست نوشته هايت را نخوانده خاك كنند اسمت را از خاطره ها پاك كنند چقدر سخت است كه به نام عشق فريبت دهند با بي احتراميها بهانه دستِ رقيبت دهند تو مي روي و نمي داني من به تو عادت كرده ام اگر يك شب برايم لالايي نخواني در خود مي شكنم نمي داني شكستن چقدر سخت است آنكه نشكسته چقدر خوشبخت است اگر مي خواهي من بشكنم اگر مي خواهي از ماندن حرف نزنم برو حرفي نيست هميشه براي رفتن بهانه زياد است آنچه مي ماند يك دنيا غصه و ياد است يادت باشد براي آمدن هم بهانه اي هست خواستي بيايي، چشم اتنظارت ديوانه اي هست برو قبل از اينكه وجودم از هم بپاشد شايد عشق تو جاي ديگر پيش كسي بهتر باشد برو اما فراموشم نكن اين ديوانه خود را به خاطر بسپار دنيا همين امروز و فردا نيست مرا نكن همبازي روزگار برو مگذار آن روزها يادت برود قصه آشنايي ما اندازه يك آه كوتاه و پژمرده شود برو سعي نكن بفهمي چقدر دلواپس چشمهاي توام چه كنم، دست خودم نيست آخر هنوز هم عاشق دل بيوفاي توام مي دانم دوستم نداشتي و نداري مي دانم در آزارم سنگ تمام گذاشتي و مي گذاري چه مي شود كرد يادت باشد دلم را شكستي و سر بلند مي روي آنجا ديگر دلي را نشكن و سربلند برگرد برو اما من در امتداد هر بهانه، بهانه ات را مي گيرم نمي دانم مهمان نوازي ات سر جايش هست يا نه اما من كوچه به كوچه سراغ خانه ات را مي گيرم برو اما به كسي نگو با من چه كردي نمي خواهم ته دل بگويند چه نامردي نگو ديوانه بود سرزنشت مي كنند نگو حقش بود ظالمت مي كنند نگو عشق ما از اول اشتباه بود مي گويند رفيقش نيمه راه بود نگو دست محبتش را رد كردي مي گويند به خودت بد كردي نگو زندگيش تباه شد مي گويند براي تو گناه شد نگو مرا براي بازي انتخاب كردي مي گويند پلهاي پشت سرت را خراب كردي نگو كارش گذشته از كار مي گويند دعا زود مستجاب مي شود با حال زار نگو نمي خواهمش آدم زياد است مي گويند اين حرف آدمهاي بد نهاد است نگو سكوت كرد هرچه تهمت شنيد مي گويند شيطان را در چشمهاي تو ديد نگو بيچاره بود و بيچاره ترش كردي مي گويند نگاه در چشم ترش كردي؟ نگو زندگيش را گرفتم نه به تو تقديم كردم هديه بود نگو ناقابل بود هرچه بود پيشكش دل بود


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:41 | |







شـایـدم تـوی نگـاهــت دیگـه جایی واسـه مـن نـیــسـت

وقـــتــی ایـن شـــعــرو شــنـیـدی نـمـیدونم کـه کـجـایی

 نـمـیـدونـم اونــجــا گــیــری یـا دلـت مـیـخــواد بـیـایــی

 نـمـیدونـم که هــنـورم تـنـها عــشــق تـو مــن هــسـتـم

یـا کـه ایـن مـنـم کـه تـنـهــا تـوی حـسـرتـت نــشــسـتم

شـایـدم تـوی نگـاهــت دیگـه جایی واسـه مـن نـیــسـت

کـاشـکـی حـس میکردی اینجا چقدرجای تو خالـیــسـت

شـایـد ایـن فـاصله ها بود که چـشا تو روی مـن بــســت

نـمـیـدونـم تـوی قـلــبـت هــنـورم جـایـی بـرام هـــســت

نـمـیدونـم کـجـا هــســتـی اونـجـا  آســمـون چــه رنگــه

اونـجـا مـثـل ایـنـجـا عــشــق وعاشـقـی چـقـدر قــشـنگه

بـی تــو مــن ایـن ســر دنـیـا دل خــوشـم به ایـن تـرانـه

مـیـنـویـسـم واسـه برگـشت شاید این شعـر شعـر حالـه

شـــنـیـدم گــفــتـی تــو غـربــت دلــت  ارهــمـه بــریـده

پــس کجا مـونـدی که چـشـمات چــشـم خـیسـمـونـدیـده

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:39 | |







از ابجی هستی(sarmayesokoot.loxblog.com)

| دفتر عشـــق كه بسته شـد


| دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم


| خونـم حـلال ولـی بـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــدون


| به پایه تو حــروم شـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــدم


| اونیكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــود

| بد جوری تو كارتو مونـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــد


| برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــت


| حالا باید فاتحه خونـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــد


| تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــو


| بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــد زدم


| غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــت


| بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــدم


| از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــم


| از دســـت قــــلبم شاكیــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــم


| چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــودم


| چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــیم


| دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــن


| فردا بـه آفتاب وا بشــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــه


| چه خوب میشه تصمیم تـــــــــــــــــــــــــــــ ـــو


| آخـر مـاجرا بـــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــشه


| دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

| بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو


| ازاون كه عاشقـــت بود


| بشنواین التماسرو


| ...............


| .........


| ....


|.


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:30 | |







از خودمه

چه زود فراموش میشن ادمها وقتی دیوارها بلندتر از انها میشود وچقدر غمیگین وقتی میرسی اونور دیوار ببینی کسی

منتظرت نیست


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:1 | |







همه گفتند:
بخشش از بزرگان است،
من بخشیدم و هیچ کس نگفت
چقدر بزرگ شدى
همه گفتند
:
بلد نبودى حقت را بگیرى …!

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:40 | |







 

هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره

 

میشکنه بغض ترانه،غم رو گونه هام میباره

 

از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد

 

حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد

 

دلمو از قلم انداخت،اونکه صاحب دلم بود

 

منو دوس داشت ولی انگار،اندازش یه ذره کم بود

 

از همون نگاه اول،آرزوی آخرم شد

حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:36 | |







 

می گن چرا در حسرت دیدنشی در صورتی که می دونی ناراحتت می کنه ؟ سکوت می کنم

 


می گن چرا از عالم بریدی چسبیدی به کسی که برات از یه نفرم نمی گذره ؟ سکوت میکنم
 

 


می گن چرا حاضر نیستی به کسی نه بگی که دلت رو همیشه می شکنه ؟ سکوت می کنم
 

 


می گن چرا واسش هر کاری می کنی در حالی که می دونی فراموش کاره ؟ سکوت می کنم
 

 


می گن چرا در برابر توهین و تمسخرش سکوت می کنی چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟
 


فریاد می زنم


چون دوسش داشتم........

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:33 | |







زند یاد حسین پناهی روحش شاد

www.iranfars.ir گروه ایران فارس


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:32 | |







دلم گرفت از آدمها......(شعر خودم گفتم)

دلم گرفت از آدمها.........

                               این جادنیای مترسکها نیست...

این جا زمین مال ادمها نیست...

                                           دلبستگی مال ماها نیست...

اینجادنیاآرزوهانیست...

                                          این جا زمین است غروب آرزوها...

دلم گرفت از ادمها.......

                                          این جا دنیای مترسکها نیست...

اینجا دنیای دوست داشتن نیست...

                                               عشق لیلی ومجنون کارماها نیست...

خوشبختی وبدبختی دست ماها نیست...

                                                       ساده بودن نشانه آسان بودن نیست...

لبخندوگریه دست ماها نیست...

                                          تنهایی وسکوت سهم ادمها نیست...

دلم گرفت از آدمها......

                                       این جا دنیای مترسکها نیست...


[+] نوشته شده توسط حجت در 15:18 | |







دلتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده

دلتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان
یـــــکــــ بــــغـــض
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی

کارت پستال درخواستی طراحان

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:22 | |







 

گریه کن تا دلت می خواد، گریه کن با دلت زیاد ، گریه کن تا یادت بیاد

شاید این بار آخره، لحظه ها داره میگذره، گریه کن تا یادت نره

پیدا کن شبو مثل من، گوشه ای واسه گم شدن

گریه کن اگه عاشقی، عاشقا گاهی گم میشن

گریه کن پای رازقی، گریه کن پای نسترن

این تویی که شکسته ای، این تویی اگه خسته ای

مثل من اگه عاشقی، چشماتو اگه بسته ای

این تویی که یادت میره، عهدایی که شکسته ای

این تویی تو شبای تار، چشماتو روی هم بزار، خورشیدو به خاطر بیار

اون که گل به تو هدیه داد، تا ابد عاشقت میخواد، تازه شو تا یادت بیاد

پیدا کن شبو مثل من، گوشه ای واسه گم شدن

گریه کن اگه عاشقی، عاشقا گاهی گم میشن

گریه کن پای رازقی، گریه کن پای نسترن

این تویی که شکسته ای

این تویی اگه خسته ای

مثل من اگه عاشقی، چشماتو اگه بسته ای

این تویی که یادت میره، عهدایی که شکسته ای

 

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:18 | |







به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

اما تو رفتی و تنها یک قلب شکسته سهم من از این بازی عشق بود

یک بازی تلخ که ای کاش آغاز نمیکردم تا اینگونه در غم پایانش بنشینم

تو که میخواستی روزی رهایم کنی و چشمان بی گناهم را خیس کنی

چرا با من آغاز کردی!

مگر این قلب بی طاقت و معصوم چه گناهی کرده بود


گناهش این بود که عاشق شد و تو را بیشتر از هر کسی ، از ته دل دوست داشت

اینک که برای تو از بی وفایی هایت مینویسم انگار آسمان چشمانم دوباره ابری شده

و در قحطی اشک دوباره میخواهد ببارد.اما من مینویسم

مینویسم که یک قلب را شکستی ، و زندگی ام را تباه کردی.

کاش می دانستی چقدر دوستت داشتم ،

کاش می دانستی شب و روز به یادت بودم و از غم دوری ات با

چشمان خیس به خواب عاشقی می رفتم.


نمی دانی چه آرزوها و رویاهایی را با تو در دل داشتم.می خواستم عاشقترین باشم ،

برای تو بهترین باشم ، یکرنگ بمانم و یکدل نیز از عشقت بمیرم.

آن زمان که با تو بودم کسی نام مرا صدا نمیکردم ،

همه به من میگفتند ((دیوانه)).آری من دیوانه بودم ، یک دیوانه ساده دل.

دیوانه ای که اینک تنهای تنهاست و از غم جدایی ات روانی شده است.

این را بدان نه تو را نفرین کردم ، و نه آرزوی خوشبختی برایت کردم.

این روزها خیلی احساس تنهایی میکنم ،

راستش را بخواهی هنوز دوستت دارم اما

دیگر دلم نمیخواهد حتی یک لحظه نیز با تو باشم.

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ شده و یاد آن لحظه ها قلب شکسته ام را میسوزاند.

و این بود سرنوشت من و تو! چه بگویم که هر چه بگویم دلم بیشتر می سوزد .

هر چه نوشتم درد این قلب دیوانه من بود ، نمیخواستم بنویسم از تو ، اما قلبم نمیگذاشت

بهانه میگرفت ، گریه می کرد ، میگفت بنویس تا بداند چه دردی دارم.

انگار دوباره کاغذم از قطره های اشکم خیس شده ،

 

دیگر قلمم برای روی کاغذ خیس نمی نویسد.

خواستم بنویسم که خیلی بی وفایی.

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 19:11 | |







ساکار

گاهی دست خودم را میگیرم، می برم هوا خوری
یاد تو هم که
همه جا با من است…
تنهایی هم که پا به پایم، می دود…
میبینی؟!
وقتی که نیستی هم،
جمعمان جمع است…


[+] نوشته شده توسط حجت در 18:44 | |







خوشحالی

خوشحالی که دلمو شکستی؟؟؟ بدان ای نازنین آنچه شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:58 | |







دلم تنگ شده برایت…

 

دلم تنگ شده برایت…


اما نمی شود برایت بگویم از این دلتنگی

دلتنگی را نشانت می دهم با این نوشته

جایی میگذارم که شاید یک روز از آن گذر کنی بخوانی

و کاش بدانی که مخاطب من تو بوده ای…

تویی که اگر اجازه داشتم نشانت میدادم به همه و میگفتم:

او را نگاه کنید…

تمام دنیای من است و خودش نمی داند!


[+] نوشته شده توسط حجت در 16:28 | |







یه نفر یه جایی تنها روز و شب از تو میگه از تو میخونه
واسه تو می نویسه اما تو نیستی تو نمیشنوی
و نمیدونه چی میشه و همش ای کاش و ای کاش …خسته شده خدایا ….
فقط تو میتونی به دادش برسی
بیا و بمون کنارم واسه همیشه… نگو  نمیشه …

 


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:22 | |







ز دل کوچه گذشتم

از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم… . . . کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی ...


[+] نوشته شده توسط حجت در 12:0 | |



صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 112 صفحه بعد